در چنین روزی!
این روزها خیلی زودتر از اونچه که فکر می کنم می گذرن و به زودی زمانی میرسه که من دیگه فرصتی ندارم تا به آرزوهام برسم و این اتفاق دلم رو به خاطر روزهایی که بیهوده گذشتن به درد میاره!روزهایی که به هیچ وجه جبران نمیشن!
چند روز پیش با همسر محترم رفتیم خونه ی یکی از اقوام سرد و گرم چشیده روزگار عید دیدنی.کلی ما رو نصیحت کردن که قدر همدیگه رو بدونید و تا می تونید به هم محبت کنید و از زندگی تون لذت ببرید و خوش بگذرونید.خوب بخورید و هیچ امکاناتی رو از خودتون دریغ نکنید تا مثل ما امروز حسرت روزهای رفته رو نخورید.البته جالب بود که از ما خجالت نمی کشیدند و کلی قربون صدقه همدیگه می رفتن.یک لحظه خودم رو بردم تو سی سال دیگه اگر خدا بهم عمر بده.به روزهائی که ممکنه حسرت این روزها رو بخورم.روزهائی که به خاطر هیچ و پوچ خرابشون کردم پس بهتره قدر امرزوم رو بدونم و لحظه هام رو به خاطر چیزهای بی ارزش و بی فایده خراب نکنم.چیزهای بی فایده ای که بعدها به بی ارزش بودنشون پی خواهم برد نه امروز .بهتره نه لحظه های خودم رو خراب کنم و نه لحظه های عزیزترین کسانم رو.