تک تک لحظه ها با تو تا ابدیت ادامه پیدا می کنند و بی تو در همان لحظه می میرند!

پراکنده اما مربوط!

امروز سالگرد رحلت حضرت معصومه بود و من تازه بعد از ۸ روز یادم افتاد که پارسال در چنین روزهایی کجا بودم و چه حسی داشتم!

این روزها هروقت سررشته زندگی از دستم در میره و برنامه ریزی طبق اونچه که فکر می کنم به صلاحه پیش نمیره با خودم فکر می کنم که مگه تابه حالش دست تو بوده که از این به بعدش دست تو باشه!

این روزها واقعا از همه دوستانم به همون دلیلی که خودشون می دونن عذر می خوام!

از مونا که می دونم پیدام کنه خفه ام میکنه!

از نفیسه که بهم هیچی نمیگه ولی می دونم که به چی فکر میکنه!

از مهدیه که صبوری به خرج میده و شرایط رو درک میکنه و باز هم سربه سرم میذاره!

از ساقی که فکر کنم بچه ش دوسالش بشه بتونم دوباره ببینمش!

از ریحانه که فکر میکنه خیلی بی معرفتم ولی باور کن نیستم!

از خانم جاوید که براش رفیق نیمه راه شدم!

از نیره که به امید روزیه که باهم قرار کوه بذاریم!

از عطیه که فقط اون به من زنگ میزنه و منو شرمنده می کنه و بچه ش یک سالش شده و من یه بار بیشتر ندیدمش!

از فرزانه که دیگه خیلی وقته از حالش بی خبرم!

واز همه کسانی که اینجا اسمشون جا مونده!